کد مطلب:234532 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:169

امر و نهی
هنگامی كه بیعت در ماه رمضان انجام شد، عید فطر رسید مأمون از حضرت رضا علیه السلام خواست در نماز عید فطر حاضر شود، حضرت امتناع



[ صفحه 165]



كرد ولی مأمون ننمود و اصرار كرد حضرت گفت: اگر مرا از این عمل معاف كنی خوشحال می شوم ولی اگر مجبور شوم، همان طور به نمار فطر می روم كه حضرت رسول صلی الله علیه و آله می رفت مأمون گفت: هر طوری كه دلت می خواهد در نماز حاضر شو، بعد هم مأمون امر كرد مردم و اسكورت دور خانه حضرت رضا علیه السلام جمع شوند، مسلح باشند و بهترین لباسهای خود را بپوشند، حضرت علیه السلام از خانه پابرهنه خارج شدند، شلوارشان را تا نصف پا بالا زده بودند، عمامه ای سفید كه از پنبه بوده سر گذاشتند، گوشه آن را تا به سینه پائین آورده و گوشه دیگرش را پشت كتفشان قرار دادند و همه غلامان و دوستانشان هم به همین نحو خارج شدند، در دست امام علیه السلام نیزه ای بلند بود هنگام خروج از خانه در آستانه در چهار تكبیر گفتند و موالیانش هم با وی تكبیر گفتند، از صدای تكبیر جمعیت اسبها رم كردند و سربازان از روی اسب افتادند.

همین كه ده قدم می رفتند می ایستادند و تكبیر می گفتند مردم هم با ایشان تكبیر می گفتند، مأمون از مشاهده این حال حضرت با صدای بلند گریه كرد گوئی آسمان و زمین و ساختمانها بر سرش خراب شدند، فضل به مأمون گفت، اگر حضرت امام رضا علیه السلام با این وضع به مصلی (جایگاه نماز) برسد مردم علیه تو شورش می كنند، پس مأمون كسی را فرستاد و از حضرت خواهش كرد كه برگردد و به جایگاه نماز نرود،



[ صفحه 166]



حضرت كفشهای خود را خواست و آنها را پوشید و برگشت. [1] .


[1] اين موضوع را صدوق در توحيد ص 428 و مجلسي در بحار نقل كرده است.